پارساپارسا، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

پارسا و خاطراتش

نه ماهه شدن پارسا

بیستم شهریور، نه ماهه شدم و کلی مهارت های جدید مثل چهاردست و پارفتن و کمی ایستادن و مهارت های دیگه ای هم پیدا کردم. غذاهای جدید هم مثل نون و عدسی می خورم و خلاصه دیگه دارم بزرگ میشم. مامانم برای ماهگرد نهمم، با حیوانات اسباب بازیم، یک عدد نه خوشگل ساخت و لباسی که کادوی عمه مامانم برای تولد من بود، رو تنم کرد و کفش پوشوندنم و خوشتیپ کردم و عکس ماهگرد انداختم. اینم من در عکس نهمین ماهگردم: ...
21 شهريور 1399

رویش دندون های بالایی من

تقریبا در اواخر ماه نه ، لثه هام شروع به خاریدن کردند و دیدیم که دو یا انگار سه تا مروارید سفید خوشگل، تو لثه های بالاییم دراومده و الان با دو تا دندون های قبلی پایینم، پنج تا دندون تیز و خوشگل دارم. مامان بزرگ برای این دندون های سری دوم من هم آش دندونی درست کرد که این بار خودم هم تونستم یه کم از این آش خوشمزه بخورم. اینم من و آش دندونی خوشمزه مامان بزرگ که به این آش تندور آشی هم میگن و بابابزرگ هم خیلی تندورآشی دوست داره. دستش درد نکنه. و اینم عکس دندون های سفید من: ...
21 شهريور 1399

مهارت های من در ماه نهم عمرم، آغاز به چهار دست و پا رفتن پارسا

تو این ماه نه که سپری شد، این مهارت ها رو پیدا کردم. می تونم خودم بدون کمک از حالت دمر به حالت نشسته برم. مثل این عکس که صبح زود از خواب پاشدم و خودم تو تختم نشستم تا مامانم بیاد و منو ببره از تخت‌. همچنین می تونم خودم لیوان دستم بگیرم، مثل آدم بزرگ ها. می تونم لبه های تختم رو بگیرم و بلند شم یه کم: همچنین یه کم با گرفتن لبه های مبل و تخت و چیزای دیگه، بلند میشم: و مهارت خیلی مهم دیگه ام اینه که تو هشت ماه و ۲۲ روزگی تونستم کامل چهاردست و پا برم و خیلی با مهارت و سریع هم چهاردست و پا میرم. خلاصه که کلی مهارت جدید تو این ماه پیدا کردم و شب و روز هم فهمیدم و خوابم خیلی منظمتر شده....
21 شهريور 1399

من و روروئک

از بعد شش ماهگی، منو گاهی تو روروئک می گذارن که خودم این ور اون ور برم. ولی راستش من زیاد با روروئک حال نمی کنم و بیشتر از دکمه ها وآهنگ هاش خوشم می یاد. تا الان که نه ماهه شدم، هنوز درست و حسابی با روروئک راه نرفتم. من دوست دارم خودم بدون هیچ وسیله ای شروع به جست و خیز و حرکت کنم. البته گاهی تو آشپزخونه راهش می برم. حالا ببینیم بزرگتر شدم، رابطه من و روروئک چطور میشه. اینم عکس من و روروئک خوشگلم: ...
20 شهريور 1399

ماشین سواری در خانه

حالا که محیط خونه مون بازتر و بی خطرتر شده، منم راحت سوار ماشینم میشم و بابا و مامان منو تو خونه با ماشینم می چرخونند و منم کلی از این سواری کیف می کنم. حتی این ماشین خوشگل وسیله آرام کردن و خوابوندنمم شده. اینم عکسای من راننده تو خونه مون با ماشین خوشرنگم: ...
20 شهريور 1399

پارسا و آش رشته

مامان من عاشق آش رشته است و مامان بزرگم هم چنان در پختن آش رشته مهارت داره، که هر کی از آش هاش می خوره، عاشق آش میشه. فکر کنم منم تو بزرگیام، یکی دیگه از مشتری های آش مامان بزرگ بشم. یک بار هم که خونه مامان بزرگ، ناهار آش رشته داشتیم، از من کنار آش رشته عکس انداختند. اینم عکسش: ...
20 شهريور 1399

چیدمان جدید و امن خونه ما برای من کوچولو

یک روز بابا و مامان دیدند که ماشالله من تحرکم خیلی زیاد شده و هی این ور اون ور میرم، اومدند محیط پذیرایی را تغییر دادند و میز و صندلی ها رو برداشتند. بیشترجاها هم فرش و قالی انداختند که اگه من بیوفتم، چیزیم نشه. دور تلویزیون و چیزهای خطرناک هم بالش چیدند. خلاصه که فضا برای شیطونی های من مهیا شد و حالا می تونم راحت و بی خطر، این ور اون ور برم. خیال بابا و مامان هم راحتتر شد که محیط برای من امنه و بیشتر می تونند به کاراشون برسند. اینم عکسای چیدمان جدید خونه ما: ...
20 شهريور 1399

پرده بازی و دیدن منظره پنجره اتاقم

یک روز که تو اتاقم بودم ، رفتم دم پرده اتاقم و اونو کشیدم کنار و دیدم به به چه منظره قشنگی جلوی پنجره امه. بعدش هم با پرده اتاقم هی بازی کردم و تکونش می دادم. چه خوبه که همچین اتاق دلبازی دارم من. شکر خدای مهربون بابت همه نعمت هایی که به من داده. ...
20 شهريور 1399

حیاط گردی در شب

یک شب گرم تابستونی، من و مامان و بابا حوصلمون تو خونه سر رفت و اومدیم حیاط که آب و هوامون عوض شه. بابا هم باغچه رو آبیاری کرد، مامان هم با کالسکه منو دور حیاط چرخوند تا خوابم گرفت. شب دل انگیزی بود اون شب. ...
20 شهريور 1399